داستان کوتاه انسان بزرگ

ساخت وبلاگ
دختر کوچولو به مادر خود گفت : مامان کجا می ری؟ مادر گفت : عزیزم بازیگری معروف که از محبوبیت زیادی برخوردار است به شهر ما آمده است این طلایی ترین فرصتی است که می توانم او را ببینم وبا او حرف بزنم ، خیلی زود برمی گردم اگر او وقت آن را داشته باشد که با من حرف بزند چه محشری می شود و در حالی که لبخندی حاکی از شادی به لب داشت با فرزندش خداحافظی کرد حدود نیم ساعت بعد مادرش با عصبانیت به خانه برگشت دختر ب داستان کوتاه انسان بزرگ...
ما را در سایت داستان کوتاه انسان بزرگ دنبال می کنید

برچسب : داستان,کوتاه,زیبا,آموزنده,کودک,مادرش,گفتگو, نویسنده : dastanamozande بازدید : 46 تاريخ : جمعه 3 شهريور 1396 ساعت: 12:48

یک شب نصرت رحمانی وارد کافه نادری شد و به اخوان ثالث گفت : من همین حالا سی تومن پول احتیاج دارم اخوان جواب داد : من پولم کجا بود ؟ برو خدا روزی ات را جای دیگری حواله کند نصرت رحمانی رفت و بعد از مدتی بر گشت و بیست تومان پول و یک خودکار به اخوان داد اخوان گفت این پول چیه ؟ تو که پول نداشتی نصرت رحمانی گفت : از دم در پالتوی تو رو ورداشتم بردم پنجاه تومن فروختم چون بیش از سی تومن لازم نداشتم بگیر این بیست تومن هم بقیه پولت ضمنا این خودکار هم توی پالتوت بود + نوشته شده در  چهارشنبه یکم شهریور ۱۳۹۶ساعت 16:40  توسط زهرا حراجی  |  داستان کوتاه انسان بزرگ...
ما را در سایت داستان کوتاه انسان بزرگ دنبال می کنید

برچسب : داستان,کوتاه,شعرای, نویسنده : dastanamozande بازدید : 73 تاريخ : چهارشنبه 1 شهريور 1396 ساعت: 19:21

روزی روبرت دوونسنزو گلف باز بزرگ آرژانتینی پس از بردن مسابقه و دریافت چک قهرمانی لبخند بر لبمقابل دوربین خبرنگاران وارد رختکن می شود تا آماده رفتن شود پس از ساعتی او داخل پارکینگ تک و تنها به طرف ماشینش می رفت که زنی به وی نزدیک می شود زن پیروزیش را تبریک می گوید و سپس عاجزانه می افزاید که پسرش به خاطر ابتلا به بیماری سخت مشرف به مرگ است و او قادر به پرداخت حق ویزیت دکتر و هزینه بالای بیمارستان نیست دو ونسنزو تحت تاثیر حرف های زن قرار گرفت و چک مسابقه را امضا نمود و در حالی که آن را در دست زن می فشرد گفت: برای فرزندتان سلامتی و روزهای خوشی را آرزو می کنم یک هفته پس از این واقعه دوونسنزو در یک داستان کوتاه انسان بزرگ...
ما را در سایت داستان کوتاه انسان بزرگ دنبال می کنید

برچسب : داستان,کوتاه,انسان,بزرگ, نویسنده : dastanamozande بازدید : 49 تاريخ : چهارشنبه 1 شهريور 1396 ساعت: 19:21